او که خود را متمایز از فیلسوفان و اندیشمندان پستمدرن میداند، همواره کوشیده تا به معضل بنیادین تفکر معاصر، یعنی غیاب سوژهشناسا و چندپارگی آن بیندیشد؛ با این حال میتوان وی را در شمار فیلسوفان نومارکسیست قرارداد؛ به این ترتیب که آمیزهای از اندیشههای مارکس، هگل، لکان و لنین همواره حضوری جدی در آثار وی دارند. با این وصف، چندگاهی است که اندیشهها و آثار ژیژک در ایران طرف توجه برخی از اندیشمندان قرار گرفته است.
مطلب حاضر نگاهی کوتاه دارد به پیشینه فرهنگی ژیژک بهویژه در حوزه سینما و نیز برخی ملاحظات انتقادی به آرای وی که شاید کمتر به چشم طرفداران ایرانی وی آمده باشد.
نام «اسلاوی ژیژک» امروزه طنینی آشنا در حوزههای فلسفه، روانکاوی، نقد فرهنگی، نقد فیلم و فرهنگ عامه دارد؛ اما آیا عجیب نیست، فردی که علاقه زیادی به ظاهر شدن در مجامع عمومی آمریکا و برخی کشورهای اروپایی برای ایراد سخنرانی دارد و نیز ازجمله پرنویسترین اندیشمندان معاصر است، در کشور خود (اسلوونی) چندان شناخته نباشد؟ از آن جهت که وقتی، 3-2 سال پیش از یک خبرنگار اسلوونی که در ایران بود، پرسیدیم نظرتان درباره ژیژک و شهرتی که در جهان معاصر و ازجمله ایران بهدست آورده، چیست؟ در پاسخ اظهار داشت: آیا شما مطمئنید که چنین فردی اهل اسلوونی است، چون که من فردی را به این نام نمیشناسم؟! به هر حال، این قضیه ما را به این نتیجه میرساند که چهبسا اندیشمندانی فراتر از مرزهای کشور خود، مطرح میشوند و کسب شهرت میکنند و یا حتی در کشورهای دیگر بر جنبه یا وجوهی از کارنامه علمی و پژوهشی آنها تأکید میشود که در میهنشان دیده نشده و یا کمتر به چشم آمدهاند. با این حال، دلایل معروفیت ژیژک در آمریکا و اروپا تا حدود زیادی قابل درک است؛ زیرا او از یک سو در سنت مارکسیستی – لنینیستی – استالینیستی اروپای شرقی پرورده شده و آنرا در نظر و عمل آزموده و تجربه کرده و از دیگر سو، بهرهگیری از سنت فلسفی ایدهآلیسم آلمانی از نوع هگلی آن و سنت روانکاوی و آن هم برپایه قرائت لکانی آن (بهتر است گفته شود قرائت لکانی – ژیژکی)از وی متفکری چندلایه ساخته است.
نکته دیگر آنکه، ژیژک از ذائقه هنری خاصی برخوردار است که تا حدی از فردی دارای چنین پیشینه فرهنگی غیرمعمول بهنظر میرسد (ژیژک برخلاف سایر اندیشمندان چپ به سینما بهویژه سینمای هالیوودی توجه ویژهای نشان میدهد و نقدهایی که بر برخی از فیلمهای مطرح آن نوشته، حاکی از این توجه است.) و در نهایت اینکه او همواره دلمشغول موضوعاتی چون: جهانی شدن، دیجیتالی شدن عرصه زندگی، مجازی شدن، بحران سوبژکتیویته، فرهنگ عامه، دین و معنویت در عصر جدید، سرشت سیاست در جهان چند فرهنگی، نقد سرمایهداری (ژیژک را ویروس جهان سرمایهداری لقب دادهاند) بوده است . از این رو شناخت دقیق وی منوط به شناخت این پیشینه و احاطه بر مطالبی است که وی درباره موضوعات گوناگون نگاشته است. با این وجود، او در یکی از گفتوگوهایش، خود را فیلسوفی با جهتگیری روانکاوانه معرفی میکند.
در اینجا شایسته است کمی درباره ذائقه و دیدگاه سینمایی ژیژک بنویسیم. امری که اتفاقا بهرغم کمتوجهی و یا در برخی موارد بیتوجهی علاقهمندان ایرانی وی، شایسته تامل بیشتری است. اما با این حال، شیفتگان ایرانی ژیژک بیشتر بر فهم سیاسی – که البته در جای خود مهم است- وی تاکید میکنند. به هر حال، همچنان که اشاره شد، با وجود تفکر رادیکالی که ژیژک در حوزههای اجتماعی و سیاسی دارد، توجه ویژه او به سینمای هالیوود، برخلاف آمد نگاه پیشینیان چپاش است. از اینرو، او هالیوود را تنها یک کمپانی فیلمسازی که در جهت مطامع ایدئولوژیک جهان سرمایهداری حرکت میکند، نمیداند.
علاقه ژیژک به سینما از یک لحاظ میتواند به بعد تصویری- خیالین- نمادین آن باز گردد. در روانکاوی خیال، تصویر و نقش آن در رویاپردازی اهمیت ویژهای دارد؛ اما سینما تنها خیال و تصویر نیست؛ بلکه جای پایی بزرگ در عرصه نمادین (اجتماع، فرهنگ و در مجموع واقعیت زبانی) نیز دارد و از این طریق واقعیت خاص خود (واقعیت سینمایی) را میآفریند. پس، سینما عرصهای است که در آن قلمرو خیالین و قلمرو نمادین درهم میتنند.
شاید از همینرو باشد که ژیژک با نگاهی لکانی به سینما مینگرد. به این معنا که او هر فیلم را در حکم شاهراهی به ناخودآگاهی میداند. بنابراین شگفت نیست اگر توجهاش به آثار برادران مارکس، هیچکاک، دیوید لینچ و تارکوفسکی از یک انگیزه حکایت کند.
انگیزهای که میتواند به نوعی نقب زدن به واپسزدههای جامعه و - در مورد فیلمهای هالیوودی- جهان سرمایهداری باشد. در این میان آنچه برای ژیژک اهمیت خاصی دارد، بازیافت تجربهای است که در عین ساختار خیالی خود، از محتوایی آشوبناک که بر غرایز کور و اشتیاقهای سیرناشدنی انسان استوار است، حکایت دارد. ژیژک نشان میدهد که چگونه فیلمهای «روانی» و «پرندگان»، این 2 شاهکار هیچکاک و نیز «بزرگراه گمشده» و «مخمل آبی» لینچ، «ماتریکس» برادران واچفسکی و «استاکر» تارکوفسکی با زبان تصویری و خیالانگیز خود، واقعیتی را به ما عرضه میکنند که بیانکننده ژرفترین اضطرابها و اشتیاقهای پنهان انسانی بوده و همزمان آنها (اشتیاقهای ما) را برای ما دسترسپذیر و رامشدنی مینمایانند.
بنابراین زبان خیالین سینما هم میتواند آرامشزا باشد و هم آرامشزدا، همچنان که «بزرگراه گمشده» لینچ، «پرسونای» برگمان و «معلم پیانوی» میشل هانکه چنین هستند. مثلا وقتی که دوروتی و کو در فیلم «جادوگر شهر اوز» درمییابند که جادوگر اوز پیرمردی در پس یک پرده است، با این حال، آنها از وی انتظار جادوگری دارند. اینجاست که به نظر ژیژک خیال همچنان میتازد و خود را واقعیتر از واقعیت به ما عرضه میکند.
با این حال، ژیژک اصرار دارد که به ما بگوید، واقعیت سینمایی فراتر از روایت و داستانی است که شاهد آن هستیم. این واقعیت ، لذتی فراهم میآورد که خاص سینماست و ورای هرگونه لذتی است.
آنچه بیان شد چکیدهای از آرای ژیژک به ویژه در حوزه سینما و فیلم بود، اما اکنون ببینیم که این روانکاو- فیلسوف چه جایگاهی در ایران یافته است؟ مسلماً هنگامی که از ژیژک در بافت فرهنگی و فکری اروپا و آمریکا سخن میرود، بیدرنگ ذهن متوجه جایگاه خاص وی در آن میشود، یعنی همه میدانیم که وی در آنجا در چه سنت و چه موضعی میاندیشد و موضوعات و مسائل مورد توجه وی کدامند، اما وقتی از مطرح شدن و شهرت وی در ایران سخن میرود (چنانکه از اندیشمندان دیگر هم)، از خود سؤالات گوناگونی میپرسیم: باتوجه به جنبه روانکاوانه آثار ژیژک و اینکه فهم بخشی از آنها در گرو شناخت سنت روانکاوی از فروید تا لکان و دوران معاصر است، چگونه این مهم، یعنی فهم آثار ژیژک، میسر میتواند بود، درحالیکه جز چند ترجمه تا حدی خوب، تقریبا هیچ کتابی از بنیانگذار روانکاوی و دیگر مکاتب روانکاوی بعد از فروید و اندیشمندان بعد از وی (به غیر از یونگ که بیشتر آثار وی به فارسی برگردانده شده و البته آثار رواندرمانگرانه و کلینیکی وی اصلا ترجمه نشدهاند)به فارسی برگردانده نشدهاند؟ وقتی این کار صورت نگیرد؛ یعنی پشتوانهای لازم از ترجمه متون اصلی این سنت در دست نداشته باشیم، چگونه میتوانیم به قضاوت درباره آثار ژیژک و امثال وی بنشینیم؟ این نکته آنجایی بیشتر آشکار میشود که چند سالی است در ایران، برخی از اندیشمندان و مترجمان به سمت اندیشهها و آثار ژیژک گرایش پیدا کردهاند.
بیگمان، کسی منکر ترجمه و مطالعه آثاری از این دست نیست و نمیتوان کسی را بهصرف مطالعه چنین آثاری نکوهید؛ اما هنگامی که عدهای از این علاقهمندان، دلیل علاقه خود را به آثار ژیژک، عطف توجه وی به سیاست در جهان و جامعه (ایران) سیاست زدوده، میدانند، باز میتوان پرسید که: چگونه احیای امر سیاسی – به تعبیر ژیژک – در جهان سیاست زدوده، با ترکیبی از آرای کاملا نسبیگرای لکان در زمینه سوژه (به این معنا که لکان سوژه را سوژه دال میداند و اصولا هیچ کنشی را معطوف به معنا نمیبیند و بنابراین از نظر وی، سوژه همواره دوپاره است و این دوپارگی با هیچ چیزی پر نمیشود) و اندیشههای مارکسیستی مبتنی بر کنش سیاسی معنادار سوژه، امکانپذیر است؟
به بیان دیگر؛ چگونه سوژه میتواند، تنها در زنجیره دلالتها سرگردان باشد (دیدگاه لکان) و در عین حال کنشی معنادار را پیریزد (دیدگاه مارکسی)؟ افزون بر آن، لکان معتقد بود که هر کنش انقلابی، درنهایت به سلطه یک سرور میانجامد؛ امری که او آنرا زیر عنوان «گفتمان هیستریک» میآورد، بنابراین چگونه میتوان با این دیدگاه، آرای انقلابی – مارکسیستی را توجیه کرد؟ البته این پرسشها را خود ژیژک در مقام یک فیلسوف باید پاسخگو باشد و البته علاقهمندان به آثار وی در ایران هم، بهتر است به این تناقضات به ظاهر نیامدنی توجه کنند.
شکی نیست که هیچ اندیشمندی مبرا از خطاها، لغزشها و تناقضات زبانی و معرفتی نیست و تا حدی طبیعی است که حتی خود وی هم از آنها ناآگاه باشد؛ اما درست آن است که علاقهمندان وی، چشم بر آن خطاها فرونپوشند و برای شناخت دقیق وی و چهبسا روشنتر شدن جایگاه وی، آنها را در معرض بررسی و نقد قرار دهند؛ امری که نهتنها در ایران صورت نمیگیرد؛ یعنی ما هیچگاه مواجههای انتقادی با آثار و آرای اندیشمندان – چه ایرانی و چه خارجی – نداریم، بلکه شیفتهوار از آنها اسطورههایی دستنایافتنی میسازیم و بر گرد آنها هالهای از تقدس میتنیم. در این وضعیت، چهبسا با ابزار و سلاحی که از یک متفکر ساختهایم، به ستیز با دیگران برمیخیزیم!